-
مامان مهتاب من بهترین مادر دنیای من
سهشنبه 2 مهرماه سال 1387 01:13
عشق مادری پسرک نزد مادرآمد و برگه ای به اوداد که در آن چنین نوشته بود: تمیز کردن اتاقم..................................1000 تومان مرتب کردن تختخوابم..........................1000 تومان نگهداری از برادر کوچکترم....................500 تومان چیدن میزغذا......................................1000تومان کمک برای گردگیری...
-
مامان جونم.مامان مهتاب من.منو ببخش.من پسر بدی هستم
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 01:25
منو میبخشی؟؟ بابت همه چیز ازت میخوام منو ببخشی. پسرت هیچ وقت تنهات نمیزاره.اصلا" هر چی شما بگی...فقط ازت میخوام اگه اشتباهی یا کاری کردم که رنجوندمت منو ببخشی.میبخشی؟؟؟به خدا اگه یه لحظه اسم شما همراه نفسم نباشه میمیرم.اگه منو از خودت برونی لحظه ی مرگمو خودم نزدیک تر میکنم .قادر به بیان این جمله نیستم اصلا"...
-
عزیزکم !
جمعه 22 شهریورماه سال 1387 20:58
می گویند عشق ٬ آدمی را در آتشی پر شرر می افکند ٬ و من دریافتم که لحظه های جدایی ٬ نتوانستند خویشتن باطنی ما را از یکدیگر جدا سازند ٬ چنان که در نخستین دیدارمان دانستم که تو را از قرن ها پیش می شناختم . و در واقع نخستین نگاهم به تو ٬ نخستین نگاه نبود... عزیزکم ! لحظه ای که دل های تبعید شده ی ما در جهان والا ٬ به یکدیگر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 شهریورماه سال 1387 00:08
و اما امروز .. گونهایم گُر گرفته است . در را آهسته ببندید ! شبی، خواب باران و پائیز نیامده را دیدم ، انگار که تعبیر تمام رفتن ها ، بازگشت با زادروز شقایق است. حالا دیگر از ندانستن شمال و جنوب جهان بغضم نمیگیرد.حالا دیگر از هر نگاه نادرست و طعنه تاریک نمیترسم .حالا دیگر از هجوم نا بهنگام لکنت و گریه نمیترسم. به خدا...
-
ستایش
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 01:26
گل واژه هستی بهترین بهترین ها چه بگویم؟ از کجا شروع کنم؟ به کجا ختمش کنم........؟ در تیرگی شب نوری به سان مهتاب دیدم که وجودم را به روشنایی روز نورانی کرد و گرمای وجود او بود که مرا از سردی و نااهلی دیگران رهاند تو مرا در طوفان های سهمگین این بیابان پناهگاهی و در دره ی بی رحم زندگی تویی که به سان پل مرا لحظه به لحظه...
-
مامان مهتابی من
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1387 02:29
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار، تا چشمانم بهشت را نظاره کنند... غنچه ای در سبزه زار زیبای طبیعت شکفت و کلمه ی مادر ، در پهنه گلبرگان سرخ آن او که همچون خون مادر است ، بیرون جهید و خود را در آسمان بیکران آبی سوار بر بال پرنده محبت دید. آری! به راستی مادر کیست که گیسوانش هم چون گیسوان فرشته طلایی است؟ مادر کیست که زمزمه...