مامان مهتاب من بهترین مادر دنیای من

عشق مادری 

پسرک  نزد مادرآمد و برگه ای به اوداد که در آن چنین نوشته بود:



تمیز کردن اتاقم..................................1000 تومان 


مرتب کردن تختخوابم..........................1000 تومان
 

نگهداری از برادر کوچکترم....................500 تومان 


چیدن میزغذا......................................1000تومان 


کمک برای گردگیری خانه.......................500 تومان 

  

جمع کردن اسباب بازی هایم...................1000تومان  

 
جمع کل...........................................5000 تومان  


مادر برگه را با دقت خواند، سپس زیرآن نوشت:  



نگهداری از تو بعد از تولد......................مجانی 


خواندن لالایی برای تو...........................مجانی 


غذا دادن به تو......................................مجانی
 

پرستاری ازتودرزمان بیماری..................مجانی  

 

نه ماه نگهداری از تودر بدنم....................مجانی   


بردن و آوردن تو از مدرسه.....................مجانی


 و برگه را به پسر برگرداند.پسرک برگه را خواند، کمی فکر کرد و زیرآن با مداد قرمز نوشت: تسویه شد

 

مامان مهتاب جونم اینقدر دوستت دارم که هر کار برای خوشحالیت انجام میدم

مامان جونم.مامان مهتاب من.منو ببخش.من پسر بدی هستم

                     منو میبخشی؟؟

بابت همه چیز ازت میخوام منو ببخشی.پسرت هیچ وقت تنهات نمیزاره.اصلا" هر چی شما بگی...فقط ازت میخوام اگه اشتباهی یا کاری کردم که رنجوندمت منو ببخشی.میبخشی؟؟؟به خدا اگه یه لحظه اسم شما همراه نفسم نباشه میمیرم.اگه منو از خودت برونی لحظه ی مرگمو خودم نزدیک تر میکنم .قادر به بیان این جمله نیستم اصلا" لایق به بیانش نیستم که بگم مامان دوستت دارم. 

اسم و عشق مهتاب اونقدر برام مقدسه که هیچ کدوم از آدما نمیتونن تصورش کنن.مامان من در شما رشد کردم و خدا رو شناختم.این شما بودین که بهم یاد دادی معنی بودن چیه!معنی این فرصتی که خدا برای زندگی به ما داده.مامان باور نمی کنی اگه یه لحظه ازت با خبر نباشم چطوری میشم.دلم هزار راه میره.انقدر دوستت دارم که شب ها اونقدر که برات دعا میکنم گریم میگیره.اشک شوق که خدا منو لایق این دونسته که پسرت باشم.پسر فرشته ی خدا.اونقدر بهت وابستم که هر وقت احساس میکنم رنجوندمت یا بینمون کمی فاصله افتاده از خودم بدم میاد.مامان باور میکنی شب هایی که باهام قهر میکردی تا صبح بیدار بودم !.همش فکر و خیال.مامان من طعم محبتو برای اولین بار توی این دنیا از دست های شما هدیه گرفتم و برای آخرین بار هم که توی این دنیا زنده هستم بازم از دستای شما این محبتو میخوام.اگه منو از خودت برونی زندگی توی این دنیا برام بی معنی میشه.میمیرم. خودم از این دنیای بی مهتاب میرم.مامان منو میبخشی؟؟؟ آرامش رضایتتو بهم ببخش چون بازم مثل همیشه محتاج دستاتم.دست های مهربونت 

                   

عزیزکم !

می گویند عشق ٬ آدمی را در آتشی پر شرر می افکند ٬ و من دریافتم که لحظه های جدایی ٬ نتوانستند خویشتن باطنی ما را از یکدیگر جدا سازند ٬ چنان که در نخستین دیدارمان دانستم که تو را از قرن ها پیش می شناختم . و در واقع نخستین نگاهم به تو ٬ نخستین نگاه نبود... 

عزیزکم ! لحظه ای که دل های تبعید شده ی ما در جهان والا ٬ به یکدیگر نزدیک شد ٬ لحظه ای بود که باور مرا به ازلی بودن روح و جاودانگی آن تقویت کرد . در چنین لحظه ای ٬ طبیعت ٬ نقاب از چهره ی عدالت محدود خویش ـ که ستم پنداشته می شود ـ بر می گیرد . 

عزیزکم ! زندگی در برابر من ٬ جلوه گری می کند ٬ همان که آن را بزرگ و زیبا می پسندم ٬ همان که یاد انسان را بزرگ می دارد و احترام و محبت او را بر می انگیزد  ٬ همان که از لحظه ی دیدار تو آغاز شد و من جاودانگی آن را باور دارم و ایمان دارم تو نیز می توانی نیرویی را که خدا ی در نهاد من به ودیعت نهاده ٬ در قالب گفتارها و کردارهای بزرگ ٬ جلوه گر کنی .چنان که پرتو خورشید ٬ گل های پاک نهاد را در دشت به رویش وا می دارد و این گونه ٬ عشق من برای دیگر نسل ها باقی می ماند و چندان فراگیر می گردد که خودخواهی بدان راه نخواهد یافت . و در همان حال ٬ چنان تعلق به تو خواهد داشت که از ابتذال دور خواهد ماند...